آرامگاه داریوش بزرگ یا داریوش اول

سلام



آرامگاه در سنگ کنده شده داریوش بزرگ از مهمترین و والا مقامترین یادگارهای تاریخی ایران است. داریوش از خاندان هخامنشی و از تیره ی پاسارگاردی و از قوم پارسی و از نژاد آریائی بود. پدران وی از دیرباز بر پارس پادشاهی داشتند، و پسر عموی پدرش، کورش بزرگ و پسر او کمبوجیه، پهناورترین شاهنشاهی تاریخ را بوجود آوردند که از رود دانوب در اروپا تا دریای آرال در آسیای مرکزی و از اقیانوس هند و رود سند تا حبشه و لیبی گسترش داشت.


کارهای داریوش بزرگ


در 522 ق.م.، وقتی کمبوجیه در مصر بود، مغی گئوماته نام با گروهی همدست شد و شاهی را از خاندان هخامنشی ربود، نیایشگاههای بزرگان را ویران کرد، خدمت نظام را برانداخت و نزدیک بود قوم ایرانی را به بردگی و خواری رهبری کند که شاهزاده داریوش برخاست و با شش آزاده پارسی گئومات و یارانش را از میان برد. وی آنگاه ایالات سرکش را سرکوب کرد؛ شیوه مالیات بندی دقیق و عادلانه‌ای بنیاد نهاد ، او سپاه منظم و توانایی درست کرد، قوانین و سنتهای مردمان زیردست را گرامی داشت و دستور به جمع آوری آن داد، گماردگان امین و شایسته به ایالات فرستاد تا اجرای قوانین را نظارت و تضمین کنند؛ کشاورزی را رواج داد؛ راهها و تنگه‌ها و پل‌ها ساخت، کاخها و کوشکهای بلند و باشکوه برآورد، بازرگانی را تسهیل و تشویق کرد، و در ایران نخستین سکه زر و سیم را آورد، داریوش شاه شبکه ی برید (پست) را راه اندازی کرد و ادبیات و تاریخ‌نویسی را ارج نهاد (خود وی نخستین مورخ ایران بشمار میرود) او دستور به تنظیم دستگاه الفبایی خط میخی فارس باستان داد و آن را در اسناد و فرمانهای دولتی بکار گرفتند، و کارهای درخشان دیگر بر دست وی رفت که مجال شرحشان اینجا نیست. اهمیت داریوش در هنر سازمان‌دهی درست و در اندیشه ی بلند و خلاقش و طبع ظریف ولی مردانه‌اش، که باعث شد شاهنشاهی هخامنشی نجات یابد و نیرو گیرد و به اوج رسد. کارهای شگرف داریوش و افکار متینش بر چنان شالوده ستبر و دور اندیشانه‌ای استوار بود که با وجود جانشینانی ناکار آمد و خودکامه، سازمانهایش تا دویست سال پای برجا ماند و آنگاه هم که فرو افتاد، در سازمانهای بعدی خودی و بیگانه تاثیر فراوان کرد.


 


آماده کردن آرامگاه


این شاهنشاه دلاور و خردمند و وفادوست و هنر پرور  36 سال فرمانروایی کرد و در شصت و چهار سالگی در نوامبر 489 ق.م. رخت از جهان بربست و کالبدش را به آرامگاهی سنگی که در «کوه نقش‌رستم» برایش کنده شده بود، آوردند، و در یکی از نه قبری که درون آرامگاه تعبیه شده، بدست ابدیت سپرند. این آرامگاه را به دستور خود او آماده کرده بودند. کتزیاس، مورخ یونانی که مدت چهارده سال پزشک درباری اردشیر دوم (358-404 ق.م.) بود، در این باره مینویسد:

«داریوش فرمان داد تا در «کوه دو تیغ» {= سه گنبدان = نقش رستم کنونی} آرامگاهی درآوردند. این کار چنانکه خواسته وی بود، انجام شد. آنگاه به یارانش گفت که قصد دیدن آرامگاه را دارد، و نزدیکترین کسانش وادارش کردند از انجام این آرزو چشم پوشد، و پیمان کردند که خودشان به جای وی رفته، آن را بازدید کنند. آنان را مغانی که بر فراز صخره سنگی جای گرفته بودند با ریسمان به بالا کشیدند. اما مارهایی چند بر بالای صخره خزیدن گرفتند و مغان با دیدنشان چنان ترسیدند که بندها را رها کرده گریختند، و آن بخت برگشتگان، نگون سار بر زمین افتادند و جان باختند. داریوش به سوک و اندوهی گران فرو رفت و بفرمود تا مغان تبهکار را به دژخیم سپرند.»

گروهی از محققان، اصطلاح فوق را نه «نزدیکترین کسان» بلکه «پدر و مادر» ترجمه کرده‌اند، و گفته‌اند که پدر و مادر داریوش، که ویشتاسپه و رودگونه نام داشتند، در بازدید از آرامگاه وی کشته شده‌اند. چون آرامگاه داریوش دارای نه (9) قبر است که هر سه قبری را درون اطاقکی کنده‌اند، شاید بتوان گفت که در آغاز تنها یک قبر برای شخص داریوش آماده شده بوده است ولی با فرو افتادن و مردن دو تن از نزدیکترین کسان داریوش (پدر و مادرش ؟) وی دستور داده که دو قبر دیگر هم کنار قبر اولی درآوردند، و بعدها با از جهان رفتن فرزندانی، و یا بخاطر پیش‌بینی مرگ آنها، دستور داده شش قبر دیگر هم بدان اضافه کنند. این استنتاج را شکل و موقعیت سه قبر اولی که کاملاً مستطیلی‌اند و درست روبروی در آرامگاه کنده شده‌اند ـ تأیید می‌کند، چون قبور دیگر شکل تحول یافته‌تری (تقریباً ذوزنقه‌ای) دارند و دورتر از در آرامگاه (یعنی در سمت چپ) واقعند و معلوم است که بعد از سه قبر نخستین تراشیده شده‌اند. اما از سه قبر اولی که در اطاقک روبروی در آرامگاه در آورده‌اند، دو تای نخستین دارای سرپوش صاف و مستطیلی هستند در حالیکه سومی سرپوش محدب دارد و ظریفتر می‌نماید. از این جهت ما با اشمیت هم‌عقیده‌ایم که داخلی‌ترین قبر اطاقک روبروی در آرامگاه، قبر داریوش بزرگ بوده است. هشت قبر دیگر آرامگاه نیز لابد مدفن نزدیکترین خویشان داریوش بوده است.


 


علت کندن این‌گونه آرامگاه‌های سنگی


در دین ایرانیان باستانی، آب و آتش و خاک، سه آفریده مقدس اهورمزدا بوده و مقام بلندی داشته‌اند، از این جهت آنان را به پلیدی آلودن روا نمی‌دانستند. وقتی که جان را از تن بدر می رود.کالبد سر شده و اهریمنی بر آن نفوذ یافته، پلیدش می کند.نمی توانسته اند مرده را بسوزانند، یا در آب افکنند. و یا در خاک پنهاان سازند. پس ناچار راههای دیگری یافته بودند. یکی «خورشید نگرشن» یاد (دخمه نشینی) بوده کالبد را بر بلندی و یا در جایی پرت و دور افتاده (این مکانها بعدا به دخمه شهرت یافت) می گذرادند تا حیوانات و پرندگانن گوشتخوار به زودی گوشتش را پا کنند (یعنی همانکاری که مار و مور و کرمها در مدت زیادی با مرده بخاک سپرده می کنند)،سپس استخوانها را می گذرادند آفتاب بخورد و پاک شود، آنگاه جمعشان کرده، در استخوان دان(= استودان،ستودان) می گذردند از این استودنها در گوشه و کنار تخت جمشید (مثلا در دامنه کوه در شمال شرقی صفه) فراوان یافت می شود.

اما راه دیگری این بود که کالبد را شکافته، قسمتهای نرم را بیرون آوردند، و با موم ویا انگبین و مشک بیالایند و به اصطلاح «مومیایی» کنند، و در درون صندوقهایی از سنگ بگذارند(که نه آب، نه آتش و نه خاک، سر پا «می ساختند»مثل آرامگاه کورش در پاسارگاد،اما بعد داریوش و جانشینانش آرامگاههای در سنگ کنده شده تهیه دیدند و همه این ها را به یک وضع ساختند که مبین اعتقادات دینی آنان بود. این رسم در دوره های بعدی کمابیش و به صورتهای مختلف رواج داشت و تا زمان آل بویه (سده دهم میلادی) ادامه یافت. چنانکه قبور پادشاهان آل بویه در کوه‌های ری نزدیک تهران هم از زمره آرامگاههای در سنگ در آورده شده بوده است.


 

توصیف کلی آرامگاه


الف: کلیات

آرامگاه داریوش به شکل صلیبی با چهار شاخه ی مساوی در دل صخره ای به بلندی 60 متر کنده شده است ولی چون صلیب هیچ گونه نقشی در علایم و نشاته های دوره ی هخامنشی ندارد به یقین می توان گفت که شکل آرامگاه دارای هیچ معنی و رمز خاصی نیست. شیوه ی تراشیدن جبهه ی آرامگاه به این ترتیب بوده است که از بالای صخره رو به پایین سنگ های برجسته را تا حدودی هموار کرده و سپس از خطی 26 متر پایین تر از قله ی صخره ، سینه ی کوه را در جبهه ای به وسعت 10/9 متر تراشیده و 8/50 متر پایین رفته اند تا شاخه ی بالای صلیب تمام شود آن گاه وسعت جبهه را دو برابر کرده ، دو شاخه ی میانی را به ارتفاع 7/36 متر کنده اند و سپس به تراشیدن شاخه پایینی پرداخته اند و 6/80 متر دیگر پایین رفته اند ولی پیش از اینکه شاخه ی پایینی تمام شود ، کار تراشیدن به کلی متوقف شده است و به همین دلیل هنوز دندانه هایی نتراشیده و نیمه تمام در پایین جبهه دیده می شود . 
به این ترتیب بلندی کل جبهه ی آرامگاه 22/93 متر می باشد . شاخه بالایی آرامگاه یک آیین دینی و یا شاهی را نمایش می دهد : شاهنشاه هخامنشی در جامه ی پارسی و با کمان ( اسلحه ملی ایرانیان) بر روی سکویی سه پله ای ایستاده و آتش شاهی خویش را که بر آتش دانی سه پله ای روبروی او می سوزد ، نیایش می کند. بر فراز سر شاهنشاه ، انسان بالداری که نشانه ی فرکیانی اوست حلقه ی فرمان روایی را برای داریوش می آورد و از گوشه ی راست صحنه ، هلالی با گوی بسیار نازک سر برآورده است.

سکوهای زیر پای پادشاه و آتشدان بر روی تختی بزرگ که اورنگ شاهنشاهی است ، جای دارند و سی تن از نمایندگان قبایل شاهنشاهی هخامنشی این اورنگ را بر دوش گرفته و او را به سوی خانه ابدی داریوش می برند . در دو سوی داریوش یاران و نزدیکان وی ایستاده اند. بر دو شاخه ی میانی ، نمای کاخی با یک در ، نقش شده است . که به یقین نشانه ی خانه ی ابدی و آن جهانی شاهنشاه هخامنشی می باشد و در اندازه و معماری بسیار شبیه به کاخ اختصاصی داریوش ( مشهور به تچر) در تخت جمشید است . تنها در این کاخ به دهلیزی باز می شود که موازی با جبهه ی دو شاخه ی میانی صلیب به درون کوه پیش می رود و سه اتاقک دارد که هر کدام دارای سه قبر صندوق مانند می باشند این نه قبر برای داریوش و نزدیک ترین کسان وی آماده شده بوده است . جبهه ی پایینی صلیب ، بی نقش است و دندانه های زمخت پایینی نشان می دهد که کار تراشیدنش نا تمام گذاشته شده است .



پیکر داریوش


چشمگیرترین قسمت بالایی آرامگاه، پیکر تراشیدهٔ داریوش بزرگ است که ۲٫۷۰ متر بلندی دارد و در سمت چپ مجلس، به‌حالت نیم‌رخ و روبه سمت راست، بر سکویی سه‌پلّه‌ای ایستاده‌است. وی تاجی کنگره‌دار بر سر نهاده و ردایی بلند و گشادآستین و پُرچین و شکن به‌تن کرده‌ که در اصل با رنگ های درخشان تزئین شده بوده است ، کفشش ساده و نیم‌تنه‌اش را کمربندی استوار نموده، ریشش بلند و حلقه‌حلقه‌است و مویش را پیچ‌درپیچ در پشت سر انبوه کرده و آراسته‌است، حلقه‌ای از گوش آویخته و دستبندهایی نقش دار بر مچ دارد. وی با دست چپ یک کمان را گرفته‌ و آن را عمودی به گونه ای حمل می کند که سر دیگرش بر پشت پای چپش جای دارد . و دست راستش را به حالت نیایش، رو به جلو آورده و با کف و انگشتان به‌سوی آتشدان و نماد فروهر دراز کرده‌است . کمان اسلحه ی ملی ایرانیان بوده و شاهنشاه هخامنشی به عنوان مدافع ایرانیان به کمان داری خود می بالیده است . در زمره ی چیزهای گرانبهایی که آرامگاه کورش بزرگ گذارده بودند کمان سکایی او بود . روی سنگ تراشی بیستون و بر نخستین سکه ی هخامنشی نیز داریوش کمان به دست نقش شده است و کتیبه اش بر روی همین آرامگاه نیز به هنر کمان گیری خود می نازد.
.

 


آتش دان


روبروی داریوش، آتش شاهی بر فراز آتشدانی فروزان است . هر یک از پادشاهان هخامنشی ( و به دنبال روی از آنان ، پادشاهان بعدی ایران باستان ) آتش شاهی داشتند که بر فراز آتشدانی (از سیم ) در جنگ ها و در مواقع مهم پیشاپیش می‌تواند آتشِ ستایشگرآن ها برده می شد . این آتش شاهی یقینا به هنگام تاجگذاری یک شاهنشاه هخامنشی افروخته می شد و تنها در موقع مرگش خاموش می گردید و این نشانه ی خاموش شدن چراغ عمر وی بود و پس از بر خت نشستن شاه نو آتش ویژه ی وی را می افروختند. این آتش شاهی است که در میان پادشاهان پارس به عنوان میراث هخامنشیان نگاه داری می شده و بر روی سکه هایشان نقش می گشته است . این آتش شاهی را بعدها ساسانیان زنده کردند و هر کدام به نیایش آن بیش تر کوشیدند. آتشدان شاهی ساقه‌ای تقریباً مکعب مستطیل دارد که در آن طاقچه‌ای کنده اند و زیر آن سکویی با سه پایهٔ مکعبی که هرکدام کوچکتر از دیگریست ، نهاده اند و رویش نیز همان سکوی سه پله ای ولی به صورت وارونه نهاده اند. . این آتشدان با تفاوت‌هایی اندک در همهٔ نقش‌های آرامگاه‌های هخامنشی تکرار شده‌است و بطوری که در مهر های آن دوره نیز دیده می شود .

فر کیانی


بالای صحنه نیم تنه ی شاهنشاه را با همان محاسن و جامع نموده اند که حالت نیمرخ ( اما رو به سمت چپ ، مقابل نقش شاهنشاه که بر پای ایستاده ) دارد و از دو حلقه ی متحد المرکز بیرون آمده است و دست راست را به نشانه ی برکت کمی بالا آورده و با کف و انگشتان باز به جلو دراز کرده‌ و با دست دیگر حلقه‌ای پادشاهی را گرفته ااست. به آن دو حلقه ی متحد المرکز ، دو بال بزرگ گشاده عقاب با شاه پرها و پرهای موازی و با دم بزرگ و پاهای آویزان وصل است که با نیم تنهی شاهنشاه مجموعا یک انسان بالدار تشکیل می دهد. حلقهٔ بالدار ریشهٔ در مصر دارد و بسیاری از ملل آسیای غربی آن را پذیرفته اند. در مصر این علامت ، نشانه ی هوروس ، خدای آفتاب بوده است . بنابر تازه ترین بررسی ها این علامت در هنر آشوری، نماد قدرت شاهی و شخص شاه به‌شمار می‌رفته است و اینکه می گویند نمودار آشور،خدای جنگ و پشتیبان مملکت آشور ، بوده عقیده ایست بسیار رایج اما مبنی بر حدس و فرضیات و دلیل استواری ندارد. برعکس چون انسان بالداری که گاهی به صورت یک کمان دار از وسط حلقه بالا آمده است بر فراز سر پادشاه در حالت جنگ یا شکار یا حرکت و یا بزم و غیره در پرواز است حالت ، شکل و جامه ی خود پادشاه آشور را در بردارد می توان یقین کرد که آن نماد شاهی شاه آشوری بوده است . غربیان از صد سال پیش عادت کرده اند که انسان بالدار و یا حلقه بالدار نموده شده در هنر هخامنشی را نماد اهورامزدا بخوانند و پارسیان مزداپرست در برابراین فرضیه ی نادرست به فرضیه ای دیگر توسل جسته آن را فروهر خوانده اند. اما هیچ کدام از این فرضیه ها پایه و اساسی ندارد . هرودتوس و دیگر نویسندگان کهن به ما می گویند که ایرانیان آغاز دوره ی هخامنشی نقوش و پیکره ی خدایانشان را نمی ساختند و یونانیان را مسخره میکردند که خدایان خود را می سازند . از سوی دیگر ، هر جا که اهورامزدا در هنر ایرانی نموده شده ( مثلا بر روی سنگ تراشی های نمرود داغ ، در نقش رستم و نقش رجب و غیره) وی همواره به صورت یک پیشوای دین مزدایی است ؛ یعنی شاخه های مقدس بَرَسم به دست دارد ولی اینجا از شاخه بَرَسم خبری نیست ؛ به علاوه حلقه ی بالدار معمولا به همراه نقش جانوران و یا افراد عادی امده است در حالی که انسان بالدار معمولا با شخص شاه رابطه دارد و گاهی اوقات دو سرباز هخامنشی را می بینیم که در حالی که زیر سایه ی بالدار جای دارد، یک انسان بالدار را در میان گرفته ، پاسبانی می کند بنا به دلیل یاد شده این دو علامت نمی تواند نماد اهورمزدا باشند ، اما دلایل آنان چه می گویند انسان بالدار حلقه ی بالدار ، فَروَهر و هم زاد و روان پادشاهان در گذشته است نیز پایه ای ندارد . نخست آن که واژه ی فروهر مونث است و اگر می بایستی فروهری را نشان می دهد لابد باید به صورت ماده باشد ! به علاوه اگر قرار است فروهر کسی یا چیزی همزاد و همانند او باشد بایستی فروهر سرباز را به صورت سرباز ، فروهر شیر و گاو را به صورت شیر و گاو و فروهر درخت را به شکل درخت بنمایانند ، در حالی که هیچگاه چنین نیست و همواره حلقه ی بال دار و یا انسان بال دار با نقوش گوناگون می آیند و این ها نیز فروهر همه ی موجودات نمی توانند باشند . پس حلقه و انسان بال دار نماد نیروی دیگری بوده است . در ایران باستان به نیروی ایزدی به نام فر (اوستایی خُورِنَه) اعتقاد داشتند که در اصل « چیز نیک و خواسته خوب و دلپذیر » معنی داده است و به تدریج معنی «بخت نیک خداداده » و «تائید الهی» گرفته است . 
نیاکان ما دو نوع فََرمی شناختند: یکی فر کیانی ( = فر شاهی) که ویژه ی شاهان راست کردار و نیک پندار و نژاده ی ایرانی بوده است و در اوستا بارها ستوده شده و دیگری فر ایرانی که ویژه ی ایرانیان ، به طور کلی بوده است . در دوره ی هخامنشی ، فر کیانی همواره با بال رابطه داشته و به صورت شاه بالدار تصور می شده است . نشان شهریاری هخامنشیان عقاب زرین گشاده بالی بوده است که بر درفش شاهنشاهی ایران دوخته بودند . همین درفش عقاب نشان است که شاهان پارس به عنوان وارثان هخامنشی علامت شاهی خود ساخته و بر روی سکه هایشان نقش کرده بودند . در اوستا نیز فر کیانی به صورت مرغی از خانواده ی شاهین توصیف گشته و در شاهنامه ی فردوسی به شکل «باز» مجسم شده است . با آمدن اسکندر به ایران «تی کی» فرشته ی نیک بختی افراد و شهر ها در آئین یونانی ، با فر یکسان دانسته شد ( همچنان که زئوس را با اهورمزدا و آپولو را با میترا یکسان شمردند) و بر روی سکه ای از اسکندر وی را می بینیم که کلاه شاهان ایرانی ( تیاری افراشته ) بر سر دارد و یک تی کی ،که درست جای انسان بالدار هخامنشی نشسته است ، بر فراز سرش پرواز می کند و حلقه ی شاهی را برایش می آورد . بر روی سکه های اشکانی نیز فر کیانی را می بینیم که به صورت تی کی نمودار گشته است و در سنگ تراشی های ساسانی نیز همین فرشته ی نیک بختی است که حلقه ی شاهی را برای ساسانیان می آورد . با این نشانه شکی نیست که انسان بالدار نقوش هخامنشی ، همسان تی کی دوره های بعد همان فر کیانی است و برای همین است که همواره با پادشاهان سر و کار دارد ؛ وقتی که دو سرباز نگهبانی آن را می کنند ، در حقیقت «شاهی» ایرانی را پاسبانی می کنند . از سوی دیگر ، چون حلقه ی بالدار معمولا با ایرانیان و یا داشته های ایرانیان رابطه دارد ، می توان پذیرفت که آن فر ایرانی را نشان می دهد و نه چیز دیگری را .



به علت اینکه نقش های آرامگاه داریوش بزرگ ، واضح نبود ، مجبورا از عکس آرامگاه اردشیر سوم در تخت جمشید استفاده کردم که تقریبا شبیه هم هستند. 



ماه


در گوشهٔ بالایی سمت راست صحنه و هم‌سطح با نماد فرکیانی داریوش ، ماهی را نموده اند که هلالی درشت و آویخته دارد و درون شکم و بالای آن را قرصی نازک پوشانده است . این علامت ، همانند ماه در هنر آشور است که نشانه سین ، خدای ماه ، بوده و هلال آن ثابت می کند که بر خلاف عقیده ی عامه ، نشانه ی خورشید نمی باشد . به علاوه این هلال رو به پایین و قرص‌داردر آسمان ، نشان‌دهندهٔ ماه شب‌های بیستم تا بیست‌ودوم در ایران است و ممکن است به رمز، پایان عمر داریوش را بیان کرده‌باشد 
اما برابر بودن آن با فر کیانی نشان گر اهمیت خاص آن است . چنین می نماید که ایرانیان باستان گاهی ماه را علامت نیروی کشور خود و به عبارت دیگر فر ایرانی می دانستند و این موضوع از داستانی که هردوتوس آورده است به خوبی برمی آید : به گفته ی وی به هنگام لشکرکشی خشایارشا به یونان ، خورشید گرفتگی روی داد که مایه ی ترس او و لشکریان شد. موبدان این رویداد را چنین تعبیر کردند که روزگار یونانیان تباه خواهد شد چون که خورشید علامت شهرهای آنان است در حالی که ماه علامت ایرانیان می باشد و برای اینان پیروزی می آورد . به این ترتیب شاید به توان گفت که ماه را در اینجا رو به زوال نموده اند تا به اشاره بفهمانند که با فروماندن چراغ عمر داریوش ، بخت ایران نیز چند روزی روی می پوشاند و با تخت نشینی شاه نو ( خشایارشا) باز طلوع می کند به هر حال ماه با پادشاهان ایران رابطه ی ویژه ای داشته است . در دوره ی ساسانی شاهنشاه گاهی خود را برادر ماه و خورشید می خوانده است.


سنگ نوشته الف


در سمت چپ مجلس، پشت سر داریوش، دو سنگنبشته میخی کنده‌اند. آنکه درست پشت سر پادشاه است، به زبان و خط فارسی باستان می‌باشد و 60 سطر دارد و آنکه در کنار صحنه است کوتاه‌تر شده و به زبان و خط عیلامی می‌باشد؛ اما مضمون هر دو متن کما بیش یکسان است و هر دو مشهورند به سنگ نوشته داریوش در نقش‌رستم بنشان الف (=DNa). همچنانکه خواهیم دید، حروف این سنگ نبشته‌ها به رنگ آبی مزین شده بود، پیداست که بر زمینه سفید خاکستری نام سنگ کوه جلوه خاصی می‌داشته است. داریوش در این سنگ نوشته‌ها نخست اهورمزدا را نیایش میکند که آفریدگار موجودات است و به اراده اوست که شهریاری بدست داریوش افتاده، سپس خود و تبار خویش را می‌شناساند و قبایلی را که فرمانبردارش بودند؛ و اشاره می‌کند که وی از آن جهت پادشاه شده که همه کارها را بتأیید و با توکل به خدای بزرگ اهورمزدا انجام داده است، و زنهار می‌دهد: مباد کسی که فرمان اهورمزدا و راه درستی را رها کند و راه دروغ و کژی در پیش گیرد. این کتیبه را همواره بعنوان شرحی بر تصویر منقوش بر جبهه آرامگاه ـ یعنی شاه بزرگ و اورنگ برانش ـ انگاشته‌اند و در آن این اشاره آمده است:

«اینک اگر تو بیاندیشی که: «چندند کشورهایی که داریوش شاه دارد؟» پیکرهایی که اورنگ (شاهی) را می‌برند، بنگر»

با این سخن می‌خواسته‌اند که نقش مزبور نه تنها در مورد شماره پیکرها، بلکه در باب تمایز نژادی یک‌یک آنان نیز مستند باشد.


 

    


 اورنگ بران

اورنگ شاهی (به فارسی باستان گاث، در شاهنامه فردوسی گاه)، تخت بسیار بزرگ و شکوهمندی بوده است که صفحه‌ای مستطیلی داشته، و پایه‌هایش بصورت ساق و مچ و کف شیر می‌بوده که برگویهای خراطی شده و مضاعف استوار می‌باشد و سر پایه‌ها بشکل نیم تنه شیری غران و شاخدار بوده است؛ لبه‌های تخت برآمده و ستبر و مزین به نقوش گلبرگهای عمودی و موازی بوده است و کلاف تخت نقش حلقه‌های مضاعف و رشته‌های پیچ در پیچ داشته، دو رده از «اورنگ بران» تخت شاهی را بر سر دستها گرفته‌اند. همه آنان مسلح‌اند، و همه آنان با دقتی که میتوان گفت علمی است، از یکدیگر متمایز شده‌اند و بعلاوه با پهلو نبشته‌هائی مانند «اینست پارسی»، «اینست مادی» و غیره ... معرفی گشته‌اند. سر همه از نیمرخ نمایانست، ولی بازو تا کمرشان از روبرو، و پایین تنه‌شان بوضعی که هر دو حالت دید را در خور ادغام کرده است، و پایهشان دوباره موکدانه از نیمرخ نموده شده. چنین می‌برمیاید که اورنگ بران حالت ایستاده دارند نه حالت حرکت. نمودن انها در دو رده بالا و پایین برای اینست که می‌خواسته‌اند دو صف از اورنگ بران را که دو لبه تخت را بر سر دستها داشته‌اند، بنمایانند، ولی چون هنوز به علم مناظر و مزایا (پرسپکتیو) در پیکرنگاری و پیکر تراشی آشنائی نداشته‌اند، آنا را در دو صف بالای همدیگر نشان داده‌اند. دو نفر دیگر، یکی در سمت راست و یکی در سمت چپ منقوشند و عموماً تصور میرود که اینها را پس از آنکه طرح و پرداخت کلی نقش جبهه آرامگاه تمام شده بود، تراشیده‌اند، اما این احتمال را هم میتوان داد که می‌خواسته‌اند اورنگ بران را در گروه مرکب از عدد هفت یعنی 14 (7*2) نشان دهند، زیرا عدد هفت در میان باستانیان و منجمله هخامنشیان تقدس خاصی داشته است، از این جهت شاید بیرون گذاشتن دو تن از «اورنگ بران»بی‌تعمدی نبوده باشد.

نمایاندن تصاویری که مظهر ملتهایند بصورت برندگان اورنگ شاه بزرگ راهی است که هخامنشیان برای تجسم یک عقیده ویژه و یک سنت دولتی جدید پیدا کرده بودند و آن اینست که دولت هخامنشی، قبیله‌های بسیاری را شامل می‌شد، و شاهنشاه ایران «شاه همه قبائل» بشمار میرفت، در این شاهنشاهی هر کس به فراخور حالش و قابلیتش مسئولیت می‌پیرفت و پاداش می‌گرفت و «دولت» به همه آنان تعلق داشت و بر بازوی همه آنان متکی بود. این نقوش، مظهر گویایی از دولت پر قبیله هخامنشی است و نمایندگان اقوام شاهنشاهی را می‌نمایاند که پهلوی هم ایستاده‌اند و خداوندگار را کشور را بر سر دست حمل می‌کنند، و هیچ قومی را بر دیگری امتیاز و ارجحیتی نیست و همه درخور اعتمادند. نمیدانیم که آیا این صحنه، واقعیتی را نشان می‌دهد یا نه؟ همچنانکه اشمیت دریافته است، خصوصیات و اندازه‌های کاخی که در زیر تخت منقوش است، با ویژگی‌های کاخ اختصاصی داریوش (تچر) بسیار نزدیک است و از این روی احتمال می‌رود که همان کاخ را بر جبهه آرامگاه نقش کرده باشند. ولی هیچگاه نمیتوان پذیرفت که تخت شاهی را بر روی سقف کاخ می‌برده‌اند و ناچار نقش مزبور به رمز تخت ویژه‌ای را که درون یکی از کاخ‌ها بوده است، می‌نموده. اشمیت استدلال می‌کند که مناسبترین جای اورنگ بدان بزرگی، کاخ بار داریوش، یعنی آپادانا می‌بوده است و اعتقاد دارد که این اورنگ، ثابت بوده و آن را به این بر و آن بر نمی‌کشیده‌اند.

بررسی در وضع اورنگ بران روی آرامگاه داریوش به کمک نقوش دیگر آرامگاه‌ها میسر است، چون آرامگاه دیگر شاهنشاهان هخامنشی، همان الگوی داریوش را کما بیش بطور دقیق رعایت کرده‌اند. بنابراین در بیشتر جایهایی که خرابی سنگ، وضع حقیقی پیکرهای منقوش را ضایع نموده، توصیف قسمتهای ضایع شده را از قرینه‌های آنها در آرامگاهای دیگر بدست می‌تواند داد. پس آنچه خواهد آمد، توصیفی کلی است برای اورنگ بران آرامگاه‌های هخامنشی و هویت اورنگ بران توسط لوحه‌های کوچکی که در آرامگاه داریوش و یک دخمه دیگر در تخت‌جمشید به خط میخی و به سه زبان بالای سر هر یک از افراد کنده‌اند، دقیقاً معین است و خود به روشن ساختن هویت اورنگ بران منقوش بر درگاه‌های کاخهای تخت‌جمشید ـ که بی کتیبه‌اند ـ کمک فراوان می‌کند. نقوش اورنگ بران و مقایسه هر یک بر روی قبور چندگانه نخست توسط هرتسفلد در 1910 توصیف شده است و در آن موقع وی جزئیاتی دیده است که امروز شوربختانه گزند دیدگی سنگ از بینشان برده است و این خود میرساند. که این آثار تا چه اندازه در معرض خطر دائمی قرار دارند. والزرنیر در 1964 توصیف دقیق و عالمانه‌ای از آنها در جلد سوم کتاب تخت‌جمشید اثر اشمیت منتشر گشته است. آنچه در پی می‌آید مأخوذ است از بررسی دانشمندان.

اورنگ بران در جامه، اسلحه و آرایش مو به شرح زیر با هم فرق دارند. در شمارش آنان از ردیف بالایی، نفر دست چپ آغاز می‌کنند و روبه‌راست پیش می‌روند بنحوی که در صورت زیر نشان داده‌ایم:



ردیف بالایی از چپ به راست مشتمل است بر:

1- پارسی، جامه چین دار پارسی که تا قوزک پا میرسد و کلاه افراشته پارسی پوشیده است خنجر کج به کمر زده و ریش را گرد تراشیده.

2- مادی، مجهز است به: لباس سواری مادی مشتمل بر قبای تنگ چسبان که تا بلای زانو می‌رسد، شلوار سواری با مهمیز پای چسبان و تیغ کوتاه (اکی نکیز) که در سوی راست از کمربند آویزانست و به وسیله تسمه‌ای به پای راست بسته شده، کلاه نمدی نیم بیضوی به دنباله نوار شکل آویخته و ریش چهار گوش که در انتها کمی باریکتر می‌شود.

3-خوزی، که درست بمانند پارسی شماره یک جامه و تجهیزات دارد.

4-پارثوی (خراسانی)، با جامه مادی شماره 2 ولی ظاهراً بدون کلاه مادی میآید. یا گرد موی سرش موی بند بسته است و یا تنها یک کلاه کوچک و چسبان (میترا) پوشیده است، اکی نکیز هم دارد.

5- هراتی، جامه سواری همانند لباس مادی و پارثوی دارد، لیکن شلوارش گشاد است و تا زیر زانو میرسد. وزیرش چکمه‌ای بلند که نوک کمی برجسته دارد، پوشیده است، کلاه ندارد ولی اکی نکیز بکمر آویخته.

6- بلخی، لباس سواری مانند مادی و پارثوی پوشیده، شلواری که گشادتر برش داده شده است و در قوزک پا گتر گشته. بی کلاه است اما اکی نکیز دارد.

7-سغدی، جامه سواری دارد اما بجای قبای صاف مادی، جامه‌ای ردادار که در پیش سینه گرد است و حاشیه (حاشیه پوستی) دارد، پوشیده کلاهش با شلیق است و اکی نکیز و ریش نوک تیز دارد.

8-خوارزمی، با لباس در ست مانند سغدی شماره 7.

9- زرنکی (سیستانی)، جامه‌ای همانند هراتی شماره 5 دارد اما چکمه‌اش کمی بلندتر است.

10- رخجی ـ لباسش همچون سیستانی شماره 9 می‌باشد و کلاه چسبان کوتاه دارد.

11- ثته گوشی، بالاتنه‌اش لخت است و لنگی پوشیده که تا بالای زانو می‌رسد. ساق و پای برهنه و ریش تیز مشابه نفرات 9 و 10 دارد. بی کلاه است اما شمشیر کجی حمایل کرده.

12- گندارائی، جامه‌اش مانند لباس ثته گوشی است و ریشش مانند پارسی شماره یک؛ موی بند تابداری بسر بسته است و تیغی بکمر آویخته.

13- هندو، لباسش همچون پوشاک ثته گوشی و گندارایی است. دو قسمت آخر لنگش بهم گره خورده (این یا یک برجستگی را می‌پوشاند و یا کمربند است) موی بند و ریشی تیزتر از ریش گندارایی و شمشیر حمایل کرده دارد.

14- سکایی هوم ورگ، همان جامه سغدی و خوارزمی را پوشیده است با شلیقی نوک پهن، اکی نکیز و محاسنی چون پارسی (شماره 1) دارد.

دو ـ ردیف پائینی از چپ به راست مشتمل است بر:

15- سکائی تیز خورد، همان جامه سکائی هوم ورگ را پوشیده است ولی کلاهی نوک تیز که به پشت تاب برداشته، بسر نهاده است و گردن پوش این کلاه لبه‌ای به بالا برگشته دارد.

16- بابلی، قبائلی کمردار که تا بالای زانو یا (در بعضی از نقوش) تا پائین آن می‌رسد، پوشیده است و روی آن روپوش چین‌دار بلندتری به تن کرده و کلاهی زنگوله‌دار با منگوله به پشت آویخته بر سر هشته است، ریش چانه را گرد تراشیده است و اسلحه ندارد.

17- آشوری، همان قبای بابلی را دارد اما بدون عبا می‌باشد، شمشیر کوتاه کج به کمر زده است، و موی بند ندارد.

18- عرب، پیراهن تنگ و کوتاهی بتن کرده است و رویش عبائی دراز که قسمتی از آن یکبری چین خورده پوشیده است. شمشیر درواز آویخته دارد و بی کلاه است (در روی آرامگاه دوم و سوم و چهارم پیراهن بلند بتن کرده).

19- مصری، جبه بلند قباواری که تا قوزک پا میرسد، پوشیده است و شمشیری به کمر آویخته، بی‌کلاه است و موی مجعدی دارد.

20- ارمنی، لباس مادی به مانند شماره 2 پوشیده و کلاهی که بالای پیشانی قبه‌دار می‌شود (یعنی با شلیق باز کرده است)، ریش پارسی دارد.

21- کاپادوکیه‌ای، لباسی درست مانند جامه ارمنی شماره 20 دارد.

22- لودیه‌ای، قبائی کوتاه و بر آن ردائی بهمان اندازه پوشیده است. کلاه بر سر نگذاشته و شمشیر بلند آویزان دارد.

23- ایونیه‌ای، همان جامعه لودیه‌ای شماره 22 را دارد، سرش برهنه است و یا (در نقوش بعضی از قبور) با پتاسوس پوشیده شده است. شمشیر آویزان دارد.

24- سکائی آنور دریا، جامه‌ای مانند سکاهای شماره 14 و 15 پوشیده است و کلاهی همچون شماره 15.

25- اسکودرائی، لباس سکائی، مانند شماره‌های 14،15 و 24، دارد و کلاه پتاسوس و آریا کلاه تیز پوشیده است. به اکی نکیز و دو زوبین است.

26- یونانی پتاسوس پوش، همان لباس و تجهیزات ایونیه‌ای شماره 23 را دارد.

27- پوتایائی(= اهل لیبی)، قباس دراز پیراهن واری مانند مصری شماره 19، پوشیده است و روی آن جبه‌ای ریشه دار که از روی دوش به پایین متمایل می شود، بر تن افکنده. دو نیزه دارد و سر بر هنه است.

28- کوشیائی،(=حبشی) پیراهن کوتاه کمرداری پوشیده است و روی آن شالی بلند که پهلویش چاک خورده، افکنده است. تیغ آویزان و موی مجعد دارد و بی کلاه است.

سه ـ دست چپ پایه اورنگ

29- مک (= مکرانی)، پیراهن کوتاه کمردار پوشیده است شمشیر آویزان دارد و کلاه بر سر نگذاشته.

چهارـ دست راست پایه اورنگ

30- کرکه ای (= کاریه ای)، زیر پوش کوتاه ببر کرده است و رویش شنلی بهمان بلندی انداخته، درست م انند جامه ایونیه ای شماره 23: بی کلاه است، شمشیر آویزان دارد.

 

مهان

دیوارهای دو جانب شاخه بالائی صلیب نیز منقوشند. دیوار سمت چپ چهار قسمت دارد: در قسمت بالائی، موازی با آغاز کتیبه مذکور در بالا(Dna) ، روایت آکدی همان کتیبه را نقر کرده‌اند. سپس سه مجلس حجاری می بینیم: بالائی دو سرباز نیزه دار را نشان می دهد که در لباس پارسی اند و مجلس های میانی و زیرین نیز هر کدام یک سرباز نیزه ور «پارسی» را؛ روبروی اینها بر دیوار مقابل، سه نفر در جامه پارسی اما بی اسلحه نقش شده اند که هر سه دست چپ را به سمت صورت بالا آورده اند، و آستین بلند و گشاد خود را بالا کشیده، گویا به نقش شاهنشاه درود می فرستند. همه این افراد بزرگتر از «اورنگ بران» اما کوچکتر از شاهنشاه نشان داده شده‌اند، و این وضع مبین مقام م والای آنان می باشد.


    


دو جانب شاخه بالائی صلیب به قابی منقوش مزین است قاب سمت چپ سه سرباز را نشان می دهد. بالائی در جامه پارسی است و کمانی بر دوش انداخته، و نیزه‌ای بلند بدست دارد که ته گوش مانندش را بر نوک پا نهاده. کلاه وی کوتاه و استوانه‌ای و حلقه مانند است و کفشش سه بندی می باشد. بالای سرش سنگ نبشته‌ایست میخی به سه زبان (فارسی باستان، عیلامی و آکدی) که می گوید:

«گئوبروی پتیشخواری، نیزه دار داریوش شاه»

«پتیشخوار» نام یکی از قبیله‌های کوچک پارسی بوده است. این گئوبر و به احتمال قوی همان است که بعنوان یکی از هم پیمانان داریوش در بر انداختن گئومات مغ یاد شده و پدر زن داریوش بزرگ بوده است.

نفر میانی جامه مادی دارد(کلاه نیم بیضوی نمدی،کت چسبان کمردار – شلوار چسبان و نیم چکمه) و در دست راست تبری جنگی و دو دمه دارد و با دست چپ تسمه یک کمان دان و ترکش مرکب را گرفته است. بالای سر وی، سنگ نبشته ایست به سه زبان که می گوید:

«اسپه کانه کمان دار که تبر زین داریوش شاه را حمل می کند».

اسپه کانه (یونانی: اسپه ثینس) پسر پرکس اسپه از بزرگترین آزادگان ایرانی دوره داریوش بزرگ بوده است و در تخت جمشید مدتی گنجور شاهی بوده. مقام وی چنان بلند بوده که هرودتوس (و یا منبع خبر وی) باشتباه او را یکی از آزادگان شش گانه پارسی دانسته که داریوش را در برانداختن گئومائه مغ یاری کردند. نفر زیریت در جامه پارسی است اما مشخص نشده است.



بر قاب سمت راست جبهه بالائی و قرینه سه سرباز موصوف، نیز سه نفر دیگر در جامه پارسی نقش شده اند که بی اسلحه اند و با دست چپ پارچه لباس را بالا آورده، حالت درودگوئی دارند. این افراد را نیز بزرگتر از اورنگ بران برای نشان داده اند و این مبین مقام والایشان می‌باشند.

                                                                                        

بدین ترتیب دو گروه نظامی و غیر نظامی از آزادگان پارسی بر روی آرامگاه داریوش ( و دیگر قبور) نشان داده شده اند:

بر دیوارهای درونی جبهه،سه غیر نظامی در سمت راست و چهار نظامی در سمت چپ می بینیم، که مجموعا هفت نفر می شوند. بر قسمت بیرونی، سه غیر نظامی بر قاب سمت راست و سه نظامی (منجمله گئوبرو و اسپه کانه) بر قاب سمت راست، که با خود داریوش مجموعا، هفت نفر می شوند. پس در این دو مورد هم ترتیبی مبتنی بر عدد هفت داریم.

در باب هویت این افراد و موقعیت آنها چندان چیزی نمی دانیم. گئوبرو و داریوش، دو تن از «هفت آزاده پارسی» بودند که گئوماته مغ را برانداختند و شاهی هخامنشی را نجات بخشیدند. اسپه کانه نیز در دوره داریوش چنان مقام والائی یافت که مأخذی معتبر و مورد قبول هرودتوس او را یکی از همان « آزادگان هفت‌گانه» بشمار آورد. بنابراین می توان یقین کرد که نفر سوم منقوش بر قاب سمت چپ و سه نفر دیگر منقوش بر قباب سمت راست هم از « آزادگان هفت گانه پارسی» بوده اند استنتاج برای دریافت اعتقادات داریوش بسیار مهم است، چون موقعیت وی در این نقش در میان شش یار کهن و پشتیبان روزهای خطر، درست همان وضعیتی را دارد که اهورامزدا در میان شش یاورش مشهور به امشاسپندان (جاویدان مقدس)، و چون نقش روی آرامگاه یک شخص معمولا با افکار و عقاید دینی وی رابطه دارد، می توان پذیرفت که نشان دادن این یاران شش‌گانه بر روی آرامگاه داریوش به ترتیبی که تقلید کامل از دستگان آسمانی اهورامزدا و یاران شش گانه اش باشد،خالی از تعمد نبوده و رابطه ای با مزداپرستی و زرتشتی بودن وی داشته است.

در مورد هفت نفر دیگر (منقوش بر دیوارهای درونی جبهه) هیچ مطلبی روشن نیست همین قدر می توان پذیرفت که مقام آنان در شاهنشاهی هخامنشی بسیار بلند بوده است. شاید اینها را بتوان سرکردگان هفت قبیله پارسی دانست که البته یکی از آنها قبیله شاهی پاسارگادی قبیله خود داریوش بوده است و شاید وی یکی از بردارنش را به وکالت خود سرکرده قبیله خویش کرده بوده. شاید اینها همه «هفت شاهزاده پارس و ماد» و یا «هفت اندرز بد» شاه بوده اند که در تورات از ایشان یاد شده است و می گویند شاه را در کارها اندرز می دادند و در مواقع مهم و جشنها کنار دستش جای می گرفتند. به هر حال، در نقوش آرامگاههای بعدی، «شاه و شش یاورش» همواره تکرار شده اند، اما عده افراد منقوش بر دیوارهای درونی تفاوت پیدا می‌کند، مثلا تعداد آنها در قبور دیگر نه نفر (شش نفر در سمت چپ و سه نفر در سمت راست) شده است.


1- کاخ منقوش (= تچرای داریوش)



همچنانکه اشمیت توجه کرده است، کاخ منقوش بر جبهه آرامگاه در بیشتر خصوصیات همانند کاخ تچر است و همان را هم پادشاهان دیگر تقلید کرده اند. این همانندی در خصوصیات کلی زیر مشخص است:

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ویژگی ها                                  کاخ تچرا                                       کاخ مصور بر آرامگاه   

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

درازی جبهه                                       18/60 متر                                          18/57 متر

زیر ستونها                                       مکعب دو پله ای                                      مکعب دو پله ای

بلندی جرزهای جانبین                           7/63 متر                                            7/53 متر

فاصله میان مرکز ستونها                        3/15 متر                                            3/15 متر       

پهنای درگاه                                       1/358 متر                                          1/40 متر 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

این همانندی ها در همه خصوصیات کامل نیست. مثلا دریچه‌های کاخ را بر روی آرامگاه ننموده اند ظاهرا بخاطر اینکه مناسبتی نداشته اند. همچنین برای ستونهای استوانه ای و کامل کاخ تچرا روی آرامگاه نیم ستون یا ستون چسبیده به دیوار تراشیده اند و این هم برای کاستن از کار تراش سنگ کوه بوده است و هم برای استوارتر و محفوظ تر نگهداشتن ستونها، چون نیم ستون از باد و باران کمتر گزند می بیند و دیرتر می شکند. تفاوت دیگر اینست که بلندی در کاخ و قاب آن بیشتر از در ورودی آرامگاه می باشد. بهر حال، از روی کاخ مقوش بر جبهه آرامگاه، می توان خصوصیات گم شده کاخ تچر را بازسازی کرد. ساقه ستونها صاف است. و احتمالا ستونها چوبی را می رسا نیده که روی آنها را با گچ اندود کرده و مزین و رنگین ساخته بودند. سر ستونها شکل گاو دو سر داشته اند و به رنگ آبی ( و احتمالا رنگهای دیگر) مزین بوده اند ارتفاع کل ستونها آرامگاه به 22/6 متر می رسد ولی ارتفاع ستونهای کاخ اندکی کمتر (93/5 متر) بوده است. بر روی سر ستونها، شاه تیرهای ستبر چوبی ( از چوب سدر یا سرو کشیده بودند و بر فراز اینها هم تیرهای دیگری نهاده بودند تا استواری مضاعف داشته باشند. تیرهای کوچکتر را بر روی شاه تیرها قرارداده بودند و پیشانی و رخ بام با دندانه‌هائی که نشانه سر تیرهای عمودی می باشند آراسته اند. درگاه ورودی میان دو ستون مرکزی کنده شده است و سر دری مکعب مستطیلی و تاجی با شیارهای عمومی دارد. و قاب آن بشکل مضرس سه پله ای می باشد. این درگاه دو لنگه در داشته، در دو جانب کف درگاه رو به داخل دهلیز آرامگاه دو شیار بزرگ شیب دار کنده بودند تا بتوان درها را در آنها بحرکت در آورد و به جلو راند و باز کرد. فقط دو تکه بالائی درها بجای مانده است و قسمتهای پائینی از میان رفته اند پشت اینگونه درها سنگهائی اندازه و جفت شیارهای شیب دار می ساخته و می نها دند تا چون در را ببندند، در درون شیارها افتاده، گودیشان را پر کند و هموار سازد.



 سنگ نوشته ب

بر دیوار کاخ منقوش بر آرامگاه، در فاصله میان ستونها، کتیبه‌هائی نقر کرده اند فقط غربی ترین قسمت خالی مانده است. بر قسمت پهلو دستی آن (سمت غرب درگاه) متن فارسی باستان «نبشته داریوش در نقش رستم به نشانه ب (Dna) در 60 سطر منقور است که ترجمه آن را پائین تر خواهیم آورد. بر سمت شرقی درگاه متن عیلامی همان نبشته کنده شده و بر شرقی ترین قسمت متن آکدی را کنده اند. در زیر متن عیلامی، نبشته ایست به خط آرامی از دوره بعد از هخامنشی، که هرتسفلد در 1924 متوجه، ولی این کتیبه چنان گزند یافته است که چیزی از آن مفهوم نمی شود و ما بعد در بابش سخن خواهیم راند.


 


د- قسمت ناتمام پائینی


شاخه پائین صلیب آرامگاه کاملا از نقش تهی است، و حتی پائین آن را نتوانسته اند درست تمام کنند، چون قدری از سنگها را نکنده گذارانده و به همین سبب این قسمت دندانه دندانه شده است. اما همین تکه ناتمام نحوه تراشیدن آرامگاهها را برایمان توجیه می کند، و معلوم می دارد که اول تکه ای رگه دار را می یا فتند و رگه اش را بزرگ کرده، تکه ای چوب ( = گاوه) خشک در آن می نهادند و برروی چوب آب ریختند تا منبسط شود و تکه سنگ رگه دار را بترکاند و پائین اندازند، و این شیوه را ادامه داده، پائین می رفته اند تا بانجام رسد. اینکه خشیارشا و جانشینش این قسمت را ناتمام رها کرده اند می رساند که پس از مرگ شاهنشاه هخامنشی دیگر دست زدن به آرامگاه ممنوع بوده زیرا که حالت تقدس داشته است.      

                 

              


هـ ـ درون آرامگاه


در جلو آرامگاه ایوانی دراز و کم عرض تراشیده اند که از میانش درگاه ورودی توصیف شده در بالا بدرون دهلیزی بلندی و باریک هدایت می کند. محور طولی این دهلیز موازی با جبهه بیرونی آرامگاه است. 18/72 متر درازی و 2/13 متر پهنا و 3/70 متر بلندی دارد و سقفش کاملا مسطح می باشد. درست روبروی درگاه ورودی و عمود بر محور طولی دهلیز، اطاقکی مستطیلی در کوه کنده اند که 2/80  متر پهنا و 4/74  متر درازا دارد، سقفش صاف و همسطح سقف دهلیز است. فقط در ثلث درونیش بامی شیروانی شکلی می یابد. کف اطاقک 1/05 متر از کف دهلیز بالاتر است. بنابراین اطاقک در حقیقت شکل طاقچه ای بسیار بزرگ را پیدا می کند. در کف این اطاقک، سه حفره مستطیل شکل صندوق مانند کنده اند که 2/10 متر طول و 1/05 از کف دهلیز بالاتر است.بنابراین کف آنها درست همسطح کف دهلیز می باشد عرض هر حفره در بالا 1/05 متر است اما لبه ای به ضخامت 17/5 سانتیمتر برایشان درست شده که کار قاب سر پوش را کنند وسر پوش را که تخته سنگی نیک تراشیده دو شیبه بود، دقیق و بیمنفذ بر روی حفره اندازد. از این روی، پهنای اصلی حفره فقط 98 سانتی متر می باشد. این سه حفره را برای جای دادن مرگان ساخته شده بوده، و ظاهراً حفره درونی – که سقف تراشیده و دو شیبه بود، دقیق و بی منفذ بر روی حفره اندازد. از این روی،پهنای اصلی حفره فقط 98 سانتی متر می باشد. این سه حفره برای جای دادن مردگان ساخته شده بود و ظاهرا حفره درونی که سقف شیروانی دارد مدفون داریوش بزرگ بوده است و دو حفره کناریش قبور پدر و مادر وی. برای اینکه بخار و چکه آب ناشی از نم و یا نفوذ باران و برف، درون صندوقهای سنگی را تر نکند، آبراهه‌های بسیار باریکی در سه طرف اطاقک کنده اند تا آب را بدرون جوی باریکی در کف دهلیز و کنار دیوار هدایت کند.



اول می خواسته اند دو اطاقک قرینه در دو جانب اطاقک نخستین بکنند، اما چون چند متری بسوی دست راست پیش رفتند، به رگه و عیب بزرگی در سنگ و کوه برخوردند و ناچار شدند آن سوی را راها کرده، به دست چپ بروند و درازی دهلیز را در آن طرف دو برابر کنند و دو اطاقک طرح ریخته را در آن قسمت بکنند.این دو اطاقک هم همین اندازه و شکل اطاقک نخستین را دارند اما سقفشان شیروانی است و طاق گوشه ای می خورد و دهنه ورودیشان نیز بازتر است و برای هر کدام از قبرهایشان آبراهه جداگانه آماده کرده اند که همه یکی شده، به جوی باریک کف دهلیز می رسد ، و این جوی در حفره ای که در گوشه راست دهلیز کنده اند،‌فرو می رود و به بیرون راه می یابد.


 


انتساب قبور


هیچ نشانه و مدرکی برای انتشاب این نه قبر به افراد مشخصی نداریم. اما همچنانکه اشمیتتوجه داده است، در همه آرامگاه‌های هخامنشی، اول از همه قبر یا قبور روبروی درگاه ورودی را می کنده اند و بنابراین قبر پادشاه هخامنشی همیشه در یکی از حفره‌های روبروی درگاه ورودی بوده است. اما چون در آرامگاه داریوش اطاقک روبروی درگاه سه قبر دارد، دقیقا معلوم نیست کدام یکی برای شخص خودش کنده شده بوده است. اگر داستان فرو افتادن و مردن پدر و مادرش درست باشد، و اگر آنان را درون آرامگاه داریوش دفن کرده باشند، می توان پذیرفت که دو قبر نخستین اطاقک روبروی درگاه از آن پدر و مادر داریوش بوده است، و قبر آخری آن اطاقک متعلق به خود داریوش. اما در مورد شش قبر دیگر، مبنای کار بررسی ها و استنتاجات است که دقت کمتری دارند. دو مسئله باید مورد توجه باشد:یکی اینکه آیا هر قبری فقط برای یک نفر بوده، یا اینکه«استخوان‌دان» بوده است و بازمانده چند مرده در آن دفن می شده است. دوم اینکه چه کسانی امتیاز تدفین در آرمگاه شاهی می یافته اند. در مورد سئوال اول اشمیت و دیگران بر آنند که هر قبر فقط برای یک نفر بوده است. با این همه آرامگاههای در سنگ کنده شده ای از دوره هخامنشی می شناسیم که فقط یکی دو قبر داشته اند «خانواده» بانی آرامگاه از ْآن استفاده می کرده اند. در باب سوال دوم اشمیت پس از بررسی های دقیق و استادانه بدین نتیجه رسیده است که برخی از نزدیکترین کسان داریوش در قبور دیگران مدفون بوده اند معهذا، شاید این فرضیه را هم بتوان پیش کشید که شش قبر دیگر برای «شش یاور» داریوش آماده شده بوده است. همانها که کمکش کردند تا به پادشاهی رسد و تاج و تخت هخامنشی را از گئوماته مغ و هوادارانش پس گیرد، زیر که وی همواره نسبت بدانان احترام و محبت فراوان می نمود و ظاهراً روی خود آرامگاهش نیز نقششان کرد.

اشمیت برای دریافتن اینکه چه کسانی در آرامگاه داریوش مدفون بودند، نزدیکترین کسانی را برمی شمارد و نتیجه می گیرد که شاید شاهبانوهئوتسا _ مادر خشایارشا – و ملکه آرتیستونه (زن سوگلی داریوش) که هر دو دختران کورش برزگ بودند و شاهزاده ویشتاسپه ( پسر آتوسا) و شاهزادگان گئوبرو (گبریاس) و ارشامه (پسران ارتیستونه) در آرامگاه شاهنشاه بزرگ دفن شده باشند و به احتمال ضعیف ارتبان (برادر شاهنشاه ـ که اندرز بد وی و خشیارشا و زمانی نائب السطلنه ایران بود) و ابروکوماس و هی پرانتس 0 دو پسر داریوش که در نبرد ترموپیل کشته شدند) را نیز جزو کسانی می داند که در دخمه داریوش جای گرفتند.

 


شیوه دفن


اما اینکه داریوش و یارانش را چگونه درون صندوقهای سنگی گذارنده اند بطور دقیق روشن نیست. قرائنی در دست است که کالبد افراد و خاندان شاهی را مومیائی می کردند، و با وسائل مهمی از زندگیشان بدرون قبر می گذاردند چنین می نماید که کالبد را درون صندوقی از فلز یا چوب (احتمالا چوب سدر، همچنانکه در مصر معمول بود) می هشتند و آن صندوق را بار نگها و گوهرهای بسیار می آراستند( به همین جهت بعدها صندوقها را شکسته به تارج برده اند). تنها در مورد آرامگاه کورش و محتویات آن اطلاعات کافی در دست است و چون اینجا هم با نزدیکان و یارای وی سرو کار داریم، آنچه را در باب وی می دانیم، بعنوان الگوئی برای قبور دیگر شاهنشاهان هخامنشی توصیف می توانیم کرد. هنگامیکه اسکندر مقدونی بر ایران دست یافت، خواست که آرامگاه کورش بزرگ را ببندد، زیر «معتقد بود که پر از زر و سیم است»پس دستور است آن را باز کردند و درون آنرا دید. از میان همراهان وی آریستوبولوس نامی بود که بعدها تاریخ اسکندر را نوشت و کتاب وی را آریانوس و دیودوروس سیسیلی در دست داشته ، و از آن نقل کرده اند. آریانوس نوشته است:«آریستوبولوس» آرمگاه کورش در «بوستان شاهی« در پاسارگاد بودن و گردش باغی از درختان گوناگون درست کرده بودند،و جویبارها از میان آن می گذشت، و چمنزارها داشت که از چمن و علفهای خرمی پوشیده بود. خود آرامگاه شالوده ای مکعبی داشت که از سنگهای نیک تراشیده مکعب شکل بر آورده بودند. بالای این شالوده اطاقی بود با سقف سنگی، و دری داشت که مردی، آنهم کوچک اندام، از آن به اطاق می توانست در آید.درون اطاق،تابوتی زرین بود که کالبد کورش در آن دفن شده بود. بعلاوه تختی نهاده بودند که پایه هایش از زرناب بود و فرش رویش از قالیچه‌های بابلی و فرش زیرش از قالیچه‌ها (یا رداهای) ارغوانی؛ روی تخت قبائی و نیم تنه‌هائی کار هنرمندان بابل افکنده بودند. از اینها گذشته، همچنانکه وی (یعنی آریستوبولوس) گوید: رداها و شلوارهای مادی آسمان گون آنجا گذارده بودند، و جامه‌های دیگر (برخی ارغوانی و برخی به رنگهای دیگر) و نیز طوق و تیغ گوشوارهای زرین گوهر نگار [و سپری شاهانه و دو کمان سکائی] آنجا بود، و میزی هم در اطاق گذارده بودند [و رویش پیاله‌ها بود]، و در میانه‌ تخت تابوت را نهاده بودند که کالبد کورش را نگهدای می کرد. و در نزدیکی این آرامگاه،بنائی کوچک بر آورده بودند و مسکن مغانی بود که متولیان آرامگاه بشمار می رفتند و تولیت آن از زمان کمبوجیه [530 ق.م] پشت در پشت تاکنون [یعنی 330 ق.م]در خاندان آنان مانده بود. دربار شاهی برای اینان هر روز یکی گوسفند، مقدار معینی آرد و خوراکهای دیگر و شراب و جیوه می پرداخت، و هر ماه اسبی بدانان می داد تا برای [روان] کورش قربانی کنند.»



هنگامیکه اسکندر در شرق ایران و هند سرگرم تاخت و تاز بود، در آرامگاه کورش را شکستند و محتویاتش را به تاراج بردند، حتی تخت و تابوت را هم پاره و ناقص کردند تا ببرند اما چون سنگین و بزرگ بود نتوانستند، و کالبد کورش گزند فراوان دید و از هم پاشید. اسکندر در بازگشت از این باب خشمگین شد، و شاهزاده ای پارسی را باتهام این دزدی گرفته با شکنجه کشت اگر چه می دانستند که کار کار وی نبوده است، و پلوتارخوس می گوید که این جنایت بر دست یکی از بزرگزادگان مقدونی به نام پلیماخوس پلائی انجام شده بود.

به هر حال این چنین بود وضع آرمگاه کورش بزرگ، که اسکندر ادعا می کرد احترامش می گذارد، و روانش را می ستاید. سرنوشت آرامگاه دیگر پادشاهان و بزرگان ایرانی نیز قطعا به همین منوال بوده است. حتی در دوره قاجارها، این آرامگاه‌ها را کنده اند تا آنچه را بپایند بربایند. بنابراین، همه آنان تهی و غمبار و تنها مانده اند. روان خداوندانشان بما چشم دوخته اند که نگهبانیشان کنیم و ارجشان نهیم.

 

سنگ نوشته های آرامگاه داریوش


بجر سنگ نوشته‌های که گئوبرو و اسپه کانه را معرفی می کنند و «پهلو نبشته» که معرف اورنگ برانست و نبشته آرامی که متعلق به دوره بعد از هخامنشی است، دو نبشته بزرگ هر یک به سه زبان (فارسی باستان، عیلامی، بابلی و آ‌کدی) بر آرامگاه کنده اند. نخستین بر جبهه بالائی است و به نام « سنگ نوشته داریوش در نقش رستم بنشان الف (DNA=) مشهور است و دومی بر کنار درگاه ورودی آرامگاه و به نام «سنگنوشته داریوش در نقش رستم به نشان ب (DNA=) معروف می باشد – هر دو متن جنبه شاعرانه دارند، و تجلی موثری از شخصیت و نبوغ داریوش اند، و خصوصیات آن رکن بزرگ تاریخ ایران را به نیکی روشن می سازند؛ هر دو سخنان خود شاهند، و از این روی تازگی و ظرافت و در عین حال شکوه و صلابت خاصی دارند. ترجمه آنها را معمولا بصورت نثر آزاد بدست می دهند. اما برای اینکه تأثیر بخشی و مفهوم پیغام آنها و زیبائی و دلنشین کلامشان تا حد ممکن نگهداشته شود، ما در در اینجا می کوشیم . خصوصیات اصلی شان را با ترجمه ای مبتنی بر جمله بندی خود داریوش منعکس سازیم. ترجمه حاضر بر اساس گزارش رنالد ج. کنت می باشد.


سنگ نوشته الف (بالائی):

 

خدای بزرگ اهورامزدا است ، که این بوم را آفرید ، که آن آسمان را آفرید ، که مردم را آفرید ، که شادی مردمان را آفرید ، که داریوش را شاه کرد ، یگانه شاهی از بسیاری ، یگانه سالاری از بسیاری ، من داریوش شاه بزرگ ، شاه بزرگ ، شاه بومهای گونه گون زبان ، شاه شاه این جهان دور و فراخ ، پور ویشتاسب – نوه ارشام ،  هخامنشی تبار ، پارسی، پسر پارسی ، ایرانی، آریانی نژاد ، گوید داریوش شاه:

اینهاست کشورهائی  ، که من بخواست اهورامزدا ، بیرون از پارس گرفتم. ، برایشان فرمان راندم ، مر ا باژ آورند ، آنچه شان از من گفته شدی ، همام انجام دادندی ، قانونی کز آن منست ، پایدارشان نگهداشت:

ماد، عیلام، خراسان ، هرات، بلخ، سغد و خوارزم ، زرنج و رخج بوم صد گاو ، گندارا، هندوستان ، خاک سکاههای  هوم پرست ، بوم سکاهای تیزخود ، بابل زمین، آسورستان ، کشور تازیان، مصر و ارمن ، کاپادکیا ، مرز لودیان ، ولایت یونانیان آسیا ، بوم سکاهای آنور دریا ، کشور تراکیان و مقدونیان ، لیبی و حبشه، ولایت مکران  (و آن بوم که) کاریا (خوانند).



گوید داریوش شاه:

چون اهورامزدا جهان را ، دستخوش آشوب دید ، آن را به من سپرد ، شهریاری مرا بخشید ، اینست که من شاهم. این بوم را ، بخواست اهورامزدا ، ز آشوب ، من رها کردم ، و بر جاش پایدار بنشاندم ، هر آنچه گفتم به مردم این مرز ، بکام من همان کردند .

هان مرد : هر آینه بیاندیشی : « چند است شمار آن بومها  که داریوش شاه زیر فرمان داشت ؟ » پس چشم بر آن نقشها دوز ، که اورنگ را بر دوش دارند ، آنگاه خواهی دانست .

آنگاه بروشنی خواهی دید : که نیزه پارسی مردی ، تا چه مرزهای دور فرا رفته . آنگاه بروشنی دریابی ، که پارسی مردی بدور از پارس ، بسی رزم جسته ، نبرد آورده .

گوید داریوش شاه :

اینها که انجام پذیرفته است ، همه را بخواست مزدا کرده ام : اهورامزدام یاری کرد  ، تا این همه به انجام رسید . چنان باد که اهورامزدا مرا ، و این خاندان شاهی و میهنم را ، از گزند ها دور دارد . از اهورامزدا چنین می خواهم ، بادا اهورامزدای بزرگ ، مرا این بویه ها برآرد ، هان مرد آنچه اهورامزدا فرمود ، تو را ناخوش میایاد . ره راستی فرو مگذار ، و آشوب برمخیزان .


سنگ نوشته ب ( پائینی)


خدای بزرگ اهورامزداست ، که این شگرف دستگاه دلپسند ، – که پدیدار است – بیافرید ، که شادی مردمان را بیافرید ، که داریوش شاه را خرد بخشید و کوشایی .

گوید داریوش شاه :

چنانم ، بخواست اهورامزدا ، که راستی را دوست دارم و بدی را دشمن ؛ پسندم نیست که توانائی بینوائی را ستم کند ، یا بزرگی از زیر دستی زور بشنود .

هر آنچه داد باشد آن پسند من افتد  دروغ زنان را دوست نی ام  ، در دل خویش تخم کین نمی کارم ، به تندی هایم با خرد ، نیک چیره ام . کسی که همراهی همدستی کند ، در خور کوشش وی پاداشش دهم ؛  آن کو گزند رساند و ستم کند ، بایسته و باندازه گوشمالش دهم ؛ نمی خواهم کسی زیان رساند و سزا نبیند .

آنچه کسی به بدخواهی دیگری گوید مرا پذیرفته نمی آید ، جز آنکه بر راه قانون نیک ، گواه راست آرد داوری بیند . ز آنچه کسی فرا خور حال خویش  از بهر من کند یا بمن فرا آرد  آن به کام من شیرین آید و خوشنودیم بی کرانه باشد .

 ادراک و اراده ام چنین است هر آینه تو زآنچه بر دست من رفته – چه در زادگاهم ، چه در آوردگاه – (اثری) بینی ، یا چیزی بشنوی  فراتر و تیزتر از اندیشه و دانستن . 



اینست کوشائیم ، خدایم گواست : - تا جائی که توش و توان دارم – در جنگجوئی نبردهای خوبم . آنگاه که در میدان رزم باشم  چون کسی را زدور بینیم  به نیروی ادراک و خرد   دانم دُژ اندیش باشد  یا که بهجوی و نیکخواه :  با ادراک و اراده خویش  نخستین کسی هستم  که تصمیم میگیرم کار شایسته را  چون دشمنی را بینم و چون دوست داری را   ورزیده مردی ام ، هم بدست ، هم به پا   بهنگام سواری ، سوار کاری نیکم ، بگاه کمان کشی ، تیره افکنی چیره دست .  – خواه از فراز باره ، یا که بی ستور – در نیزه وری ، نیزهوری خوبم  – خواه از روی اسپ ، خواه از روی خاک – هنرهائی که اهورامزدا به من بخشیده  – و توانسته ام به کارشان گیرم – بر اینگونه اند .

هر آنچه بر دست من رفته است  همه را با هنرهای خویش – که اهورامزدا عطا فرمودست –  به انجام رسانیده ام . ای بشر دریاب به نیکی که من چه سانم و هنرهام چه اندازه ، و برتریم چگونه و تاکجا : مگذار آنچه در این باب شنوده ای بر تو نادرست نماید .  آنچه اینجا (نبشته اند ) بنگر ،  روا مدار که قانون شکن باشی ، یا که قانون بر کسی نهان ماند .



یک کتیبه دیگر (به زبان آرامی ) بر آرامگاه داریوش نقر شده است که ثابت گشته از دوره بعد از هخامنشی است (شماره 18 ) و در باب آن بعدا سخن خواهیم گفت .

 

رنگ آمیزی نقوش


نقوش روی جبهه آرامگاه داریوش روز اول از رنگ می درخشیده است و چنان تاثیر بخش بوده که گفتنی زنده است . اشمیت آثار رنگ آبی بر روی سر ستون چند تا از نیم ستونهای آرامگاه تشخیص داده است و میگوید که برخی از حروف عیلامی و فارسی باستان کتیبه بالائی اثر رنگ آبی را نگهداشته اند ، و می افزاید که دلیلی نیست در رنگین بودن حروف همه کتیبه ها شک کنیم .


           


بگفته اشمیت ، آثار رنگهای آبی ، قرمز و قهوه ای و سبز بر لبه طاقچه مانندی که اورنگ بران ردیف پائینی رویش ایستاده اند می رساند که این پیکره ها را دقیقا وجداگانه رنگ کرده بوده اند و در حقیقت میتوان پذیرفت که همه نقوش رنگ آمیزی شده بوده اند و از این قراین استنتاج باید کرد که نقوش بالائی(شاه وفرشاهی وآتشدان )هم برنگهای مناسبی ملون بوده اند و سنگ سفید شیری رنگ بهنگام نوتراش بودن خود زمینه بسیار تاثیر بخشی برای نقوش رنگین بوجود می آورده است.



آرامگاه داریوش بزرگ سرمشق دیگر آرامگاه ها و اساس دانسته های ما در باب آنها می باشد به همین دلیل آنرا بتفصیل توصیف کردیم.در مورد سه آرامگاه دیگر لزومی به شرح نمی بینیم و در سخن از آنها تنها نکات مهم و تا مورد اختلاف را باز خواهیم نمود.اینجا رواست دوباره یاد آور شویم که از چهار آرامگاه نقش رستم تنها آرامگاه داریوش بزرگ است که انتسابش کاملا قطعی است زیرا کتیبه دارد و انتساب بقیه مبتنی بر مقایسه و استنتاج می باشد.


.

این مطالب از نوشته های پروفسور علیرضا شاپور شهبازی که توسط پایگاه میراث جهانی پارسه - پاسارگاد و با همکاری انتشارات سفیران اقدام به چاپ کتاب راهنمای مستند نقش رستم شیراز کرده اند ، برگرفته شده است .