دیگر آثار نقش رستم

سلام

 


دژ و باروی نقش رستم


در دوره ی ساسانی محوطه ی نقش رستم از نظر دینی و ملی اهمیت بسیار داشته است و از این روی باید پذیرفت که دیواری نگهبانش بوده و پاسدارانی از آن نگهداری می کرده اند. در حقیقت با اینکه حفاری علمی در این محوطه کم انجام شده، نقشه های هوایی که اشمیت منتشر کرده است، طرح برج و باروئی را خیلی خوب می نماید.



محوطه ی مقدس بشکل مستطیلی ناقص بوده، و درازایش 200 و پهنایش 70 متر می شده است. شمال آن محاط به کوه بوده است و سه جانب دیگرش را باروئی از خشت نگهبانی می کرده، دیوار بارو 9 متر ستبری داشته، و در فاصله ی 21 متری برجی با قطر 10 متر و به شکل نیم استوانه رو به بیرون محوطه برآورده شده بوده است. هفت برج در ضلع جنوبی و دو برج در ضلع غربی و احتمالاً دو برج هم در ضلع شرقی ساخته بوده اند. تقریباً همین وضع را در ویرانه ی شهر استخر نیز می بینیم. از آنجا که نقوش ساسانی از سمت شرق آغاز می شود، احتمال می رود که دروازه ی ورودی محوطه نیز در همان سمت بوده است، و باز احتمال می دهند که چشمه ای از شمالغربی محوطه می جوشیده و درون قسمت بارودار را سیراب می کرده است. معلوم نیست چرا نقش اردشیر و بهرام بیرون از محوطه مقدس افتاده اند، چون برج و بارو به دوره ی ساسانی تعلق داشته است. شاید ناچار بوده اند از طرحی قدیمی و احتمالاً هخامنشی پیروی کنند (طرح برجهای نیم استوانه ای در زمره ی تزئینات دیوار برجهای بلند آپادانای تخت جمشید یافت شده است، بنابراین هخامنشیان با آن بیگانه نبوده اند). در پشت دیوار بارو رو به جنوب (یعنی رو به دشت) گودی درازی وجود دارد که احتمالاً جای خندق بارو بوده است.



تاریخ برآوردن باروی تخت جمشید مشخص نیست، ولی شاید آن را به دوره ی اردشیر و شاپور بتوان تخمین زد چون در آن موقع بود که این محوطه دوباره تقدس و اهمیت سیاسی چشمگیری یافت. اکنون بجاست که ببینیم این ساسانیان که بودند و چگونه به فرمانروائی رسیدند.

شاهنشاهی نوین پارسی

پنج سده پس از برافتادن هخامنشیان، باز از فارس خاندانی برخاست که خود را وارث آن شاهنشاهان نامی می دانست، و با محروم کردن اشکانیان از حق فرمانروائی، تاج و تخت را از آن خود ساخته، شاهنشاهی بزرگ ایرانی را احیاء و بازسازی کرد. ساسان، نیای این خاندان نوین، در معبد «آتش آناهیتا» در استخر مقام بلندی داشت و شاهدختی بنام «دینک» را به همسری پذیرفته، پایگاه بلندتری یافت. پس از وی پسرش پاپک جانشینش شد و به شاهی استخر رسید و دختری از یکی از خاندانهای شاهی محلی فارس به نام «رودک» زن او بود که برایش چند فرزند آورد:

1_ شاپور، که شاه استخر گردید.

2_ اردشیر، که فرماندار یا ارگبد دارابگرد شد.

3_ بلاش

4_ پیروز

5_ دینک، که همسر برادر بزرگ خود اردشیر شد و بعدها شاهبانوی ایران گشت.

در حدود 205 میلادی پاپک ناحیه نسا (بیضا) در فارس را هم به تصرف درآورد و پسرش شاپور را جانشین خود کرد، اما این یکی بزودی از جهان رفت و اردشیر به پادشاهی رسید، و دودمان های شاهی فارس و کرمان و اصفهان و خوزستان را یکی پس از دیگری از پای درآورد، و در 28 آوریل 224 میلادی در دشت هرمزگان در خوزستان با اردوان پنجم شاهنشاه اشکانی روبرو شد. منابع عتیق اطلاع می دهند که نبرد پادشاهان نبرد تن به تن بود. اردشیر خود با اردوان رزم جست و او را کشت؛ پسر بزرگ اردشیر، به نام شاپور، نیز دادبنداد، وزیر اردوان را با دست خود از پای درآورد، و یکی از یاران اردشیر نیز شاهزاده ای اشکانی را بزیر انداخت. پس از این رویداد، اردشیر شاهنشاه ایران شد، و با زد و خوردهایی دیگر منازعان را هم از پیش برداشته، به تیسفون رفت و تاجگذاری رسمی کرد. آنگاه بفرمود داستان نبرد هرمزگان را برای عبرت آیندگان بر سینه ی کوهی نزدیک پایتخت اصلی اش در فارس به نام فیروزآباد، نقش کردند، یاد و تاج گذاریش را در سه صحنه، در فیروزآباد و نقش رستم و نقش رجب بر صخره ی کوه جاویدان ساختند.

بدین سان با برخاستن ساسانیان، حکومتی ملی در ایران بنیاد گرفت که متکی به دین ملی و تمدنی بود که شاید از جنبه ی ایرانیت در سراسر تاریخ بلند ایرانیان مانندی نداشت. تشکیل قدرتی مرکزی و نیرومند که زمام اشراف ملوک الطوایفی فتنه جو را در دست گرفت، تشکیل قشون منظم نیکو تربیت شده، و سازمان دقیق داخلی که به عهده ی اداره ای _ که تحت نظارت قرار داشت _ سپرده شده بود، همه موجب گردید ایران _ که تجدید قوا یافته بود _ در طریقی که آخرین پادشاهان اشکانی طرح کرده بودند، رهسپار شود، و چنان قوه ای به هم رساند که به نظر می رسید دنیای متمدن بین آن کشور و روم تقسیم شده بود. چون شاهنشاهی اردشیر از فرات تا مرو و هرات و سیستان ادامه داشت، استحکام بخشیدن به سرحدهایش، بویژه در غرب اهمیتی اساسی داشت، و در غرب هم رومیان به انتظار نشسته بودند که دشمنان وی را یاری کنند. بنابراین برخورد با رومیان اجتناب ناپذیر می نمود، بویژه که اردشیر خود را وارث هخامنشیان می دانست و به اسکندر رومی (الکساندر سوروس) به چشم وارث اسکندر مقدونی می نگریست، و در نامه ی تندی به وی نوشت که زمان باز گرفتن کین داریوش سوم (دارا) رسیده است و باید رومیان آنچه را که پدرانشان به زور ربوده بوده اند، باز پس دهند. این بود که میان دو امپراطوری بزرگ جنگ در گرفت و ایرانیان مرز غربی خود را پیشتر برده، رومیان را از حران و نصیبین بیرون راندند. اردشیر چون از کار جنگها فارغ شد، بترویج کشاورزی، ایجاد قناتها و سدها و ساختن شهرها و کاخها و تشویق علوم و ادبیات پرداخت، و به گفته ی بلعمی «بدست خویش تاج خویش را بر سر پسر خویش شاپور نهاد» و خود به معبد «آتش آناهیتای» استخر رفت و در آنجا به عبادت مشغول شد (239 میلادی). شاپور یک سال قائم مقام پدر بود و پس از آنکه اردشیر در 240 از جهان رفت، خود تاج پادشاهی بر سر نهاد و شاهنشاه ایران شد. یادگارهایی از دوره ی اول ساسانیان در تخت جمشید مانده است و آن نقوشی است که با سوزن بر روی دیوار تالار مرکزی حرمسرای خشایارشا نقر کرده اند، و پاپک، اردشیر و برادرش شاپور و چند تن دیگر را نشان می دهد که پیاده و یا سواره در مراسم دینی یا تاج بخشی شرکت دارند.

چاه آب در کنار کوه


اشمیت در پای کوه و ده پانزده متری شمال شرقی نقش عیلامی (= نقش بهرام و درباریان) به گودی در سنگ تراشیده ای برخورد که شکل یک پنج ضلعی نامنظم دارد و آنرا ظاهراً برای جمع شدن آب کنده اند. ضلع بزرگ این گودی 7/20متر و دیگر ضلعها 5/50 متر درازای دارند، و تراش آنها با دقت و ظرافت تمام انجام پذیرفته، و به همین جهت شباهت به تراش چاهی دارد که دل «کوه شاهی» تخت جمشید نزدیک آرامگاه اردشیر سوم به عمق 26 متر کنده اند.




به احتمال از نظر دیرینگی به آن نزدیک است، ولی چون حفاری گودی کنار کوه نقش رستم ادامه نیافته، عمق آن را تخمین نمی توان زد. می توان پذیرفت که هدف از کندن این چاه، تهیه ی آب آشامیدنی بهنگام تنگی و خشکسالی بوده است که نخواهد از چاه های دیگر برای مستولیان و سربازان مقیم در محوطه ی مقدس آب تهیه کنند، و این باصطلاح یک مخزن ارتباطی بشمار می رفته است.




نبشته ی آرامی روی آرامگاه داریوش بزرگ 


در 330 ق.م. اسکندر مقدونی و یارانش پارسه را گرفتند. کاخها را سوختند و به زندگی «تخت جمشید» پایان دادند. اندکی پس از آن بود که دزدان در دیوار حفاظتی «بن خانه (کعبه ی زرتشت)» نقبی زدند تا گنج درون آن را بربایند. و لابد در همان زمان ها قبور شاهانه هم دستخوش دزدی و بی احترامی شده است. بعد از این دیگر اثری تاریخی در نقش رستم نمی شناسیم تا برسیم بدوره ی ساسانی، که 550 سال پس از اسکندر بود. از این مدت دراز، تنها یک اثر کوچک بر سینه ی کوه نقش رستم حک کرده اند، و آن کتیبه ایست بیست و پنج سطری که به خط آرامی در پائین متن عیلامی سنگنبشته ی داریوش بنشان ب (= DNB) نقر شده است.

این نبشته را هرتسفلد در 1923 تشخیص داد، و خیال کرد که متن آرامی همان سنگنبشته ی داریوش است، ولی بعداً معلوم شد که از یک نفر بنام «اردشیر» نام می برد و در نتیجه تاریخش را زودتر از 465 (سال جلوس اردشیر یکم) نمی توان پذیرفت. هنینگ در سطر چهارم آن نام س_و_ک_(سلوکاس) را تشخیص داد، و آن را متعلق بدوره ی سلوکوس نیکاتور (حدود 280 ق.م) دانست، اما آلتهایم استدلال کرد که آمدن نام سلوکوس بی لقب شاه، مبین آن است که وی سلوکوس اول بوده است، و وی در 305 ق.م لقب شاهی گرفته بود. بنابراین کتیبه می بایست به حدود 312 تا 305 ق.م تعلق داشته باشد. کوشش های بعدی در خواندن این کتیبه کامیاب نبوده، و نویسنده و مقصود و مورد استفاده اش معلوم نیست.

بعد از این تا 500 سال اثری در نقش رستم نمی شناسیم. در این مدت پادشاهان محلی در فارس فرمانروائی می کردند که می کوشیدند آئین و سنن هخامنشی را نگذارند، و در این استدلال جوئی چنان بی پروائی می نمودند که گاهی به شاهنشاهان اشکانی نیز بی اعتنائی می کردند. در آغاز این عهد مقدونیان بر ایرانشهر حکومت داشتند، لیکن ایرانیان اشکانی آنانرا بیرون راندند، و سپس چون سدی استوار در برابر غربیان و شرقیان مهاجم ایستاده، از ملت خود دفاع کردند. در مورد نقش آنان در تاریخ ایران، بجاست سخنانی از استاد گیرشمن در اینجا بیاوریم:

خوشبختانه بر اثر تبتعات جدید که در زمینه ی تاریخ، آئین، هنر و تمدن مادی عصر مورد بحث بعمل آمده، بتدریج چهره حقیقی پارتیان اشکانی و نیز وضع ایران _ که ایشان مدت پنج قرن بر آن حکومت می کردند_ آشکار می شود. در آغاز این امر جز فتح ایالتی کوچک و کم ارزش که در خارج شاهنشاهی سلوکی واقع بود چیزی نمی نمود، ولی بتدریج مانند لکه ی روغنی وسعت یافت. و آثار یونانیت مختصر را از صفحه ایران زدود. جنبش اشکانیان در سمت مغرب مصادف با توسعه ی روم _که به هر جا که یونانیت از آن رخت می بسصت قدم می نهاد _ بسوی مشرق گردید. عاقبت زمانی فرا رسید که دو ملت ایران و روم که میراث مادی و حتی معنوی یونانیت را بین خویش قسمت کرده بودند، خود را در مقابل یکدیگر در دو ساحل فرات مشاهده کردند. یکی حق وراثت هخامنشیان و سلوکیان را برای خود قائل بود و بنابراین می خواست شاهنشاهی قدیم را با مخرجهای آن واقع در بحرالروم مجدداً برقرار سازد؛ دیگری به اراده ی قیاصره، خود را وارث اسکندر می دانست و مایل بود بر تمام آسیا و از جمله هندوستان استیلا یابد.

در مدتی قریب به سه قرن، ایران به عنوان مدافع در مقابل روم با شدت مقاومت کرد و کلیه ی اقدامات رومیان _ به استثنای چند پیشرفت موقت_ به شکست منتهی گردید. ایران که گرفتار چنین منازعه ای طولانی شد، اسلحه بدست گرفت و در مقابل قدرتی بسیار موحش چون قدرت امپراتوری روم نبرد کرد و فاتح گردید. کشور مزبور از این محاربه سودی برد، و آن اینکه سلسله ای که بر آن حکومت می کرد نفخه ای جدید از روح جنگجویی قدیم ایرانی _که اندک زمانی در دوره ی آخرین پادشاهان هخامنشی متروک شده و در زمان سلوکیان فقط پرتوی از آن باقی مانده بود _ در او دمید.

این منازعه با روم نتایج مثبت دیگر هم برای ایران اشکانی ببار آورد. شکست کراسوس، مهاجمه ی پاکر به سوریه، بدبختی آنتوینوس، گذشته های اغسطس، به ایرانیان فهماند که ایشان منابعی در دست دارند که بوسیله ی آن می توانند در مقابل مهاجمه مغرب ایستادگی نمایند و استقلال و تمامیت کشور خود را حفظ کنند. در روح ایرانی، وجدان ملی که در زمان فتوحات ارشک و تیرداد به هیچ وجه وجود نداشت، بتدریج ایجاد شد. این انتباء پیشرفت کرد، و شاید شعبه ی جدید سلسله اشکانی را که از آن استفاده کرد تکیه گاه و پشتیبان خود یافت، از اینرو جلوه ی آن در زمینه ی سیاست، دین و هنر ملت آشکار است.

به خاطر کیفیت پایین و زوم زیاد عکس ببخشید .



ایران در زمان پارتیان، در همان حال که در مقابل روم از خود دفاع می کرد، همه ی وزنه مهاجمات بدویان را _که بعض آنان از استپهای شمال شرق و برخی دیگر از معابر قفقاز وارد می شدند _ تحمل نمود. در این منازعه، ایران خدمتی عظیم به جهان کرد، زیرا او بود که شاید از همه ی تمدن کهن آسیای غربی_ که خود یکی از وراث آن بشمار می رفت _ مدافعه نمود و آن را از تخریب نجات داد.

ایران، هر چند بر اثر محاربات داخلی که ناشی از فقدان قدرتی قوی بود فرسوده و کوفته شده بود، معهذا در سه سر حد بر دشمنان خارجی فایق آمد همچنانکه در طرح داخلی موفق شد روح ایرانی را احیاء کند.

پارتیان اشکانی، بر اثر این دو موفقیت، جای ساسانیان را آماده ساختند و شاهان سلسله اخیر از آن استفاده بسیار بردند و به نوبه ی خویش وحدتی ملی و تمدنی ایجاد کردند که شاید هرگز وحدت و تمدن ایرانی محض نظیر ان تولید نشده بود. «تجدد و احیای ناگهانی ساسانیان اسطوره ای به نظر می آید.» پارتیان رابط بین آنان و هخامنشیان بوده اند


آتشدانهای سنگی دوگانه


کوه نقش رستم شیب تندی به سوی جنوب غربی دارد، و از چند متری نقش اردشیر پایکان به صورت پوزه ای درمی آید که رو به شمال می پیچد و به ناحیه شولستان می رود. در 150 متری پوزه بر سمت راست جاده دو قربانگاه از سنگ کوه تراشیده اند که شکل هرم ناقص تو گود را دارند، و یکی از دیگری اندکی بزرگتر است اما مشخصات و تزئینات هر دو یکیست، و فاصله ی آن دو از هم تنها 80 سانتیمتر است.

حالت هر دو قربانگاه به چهار طاقی می ماند که رأسش کوچکتر از قاعده اش باشد. مذبح جنوبی قاعده ای تقریباً مستطیلی (1/70*1/50 متر) دارد و ارتفاعش 1/75 متر است، اما مذبح شمالی قاعده ای تقریباً مربعی دارد (1/30*1/35متر) و بلندیش 1/55 متر می باشد. کنار پای این دو مذبح را چون سکویی درآورده اند که در قسمت جنوبی سه پله می خورد. جزرهای چهارگانه ی قربانگاهها به ستون هایی استوانه ای و ستبر و کوتاه می ماند که بر پای چهارگوش نهاده باشند، و طاقها نسبتاً هلالی اند، و از زیر بندستونها برخاسته، به هم وصلشان می کنند، پیشانی بام دو بند برجسته ی تزئینی دارد، و پنج دانه ی مخروطی بر لبه ی بام تراشیده اند. در بام هر یک از مذبح ها حفره ای تقریباً مربعی (40 * 40 سانتی متر) درآورده اند که برای جای دادن پیاله ها و با مجمره هایی بوده است که در مراکز دینی اهمیت اصلی را داشته است.



موارد استعمال و تاریخ گذاری


تقریباً همه دانشمندان برآنند که این مذبح های دوگانه ی سنگی، آتشگاه بوده اند. دلایلی که این استنتاخ را پیش آورده است، بسیارند، اما از همه مهمتر آن است که در چند جای دیگر (مثلا پاسارگاد، قلعه ی سنگ سیرجان، کوه شهرک استخر) مذبح های دوگانه ای داریم که در آتشگاه بودن آنها شکی نیست، و در همه ی موارد هم یکی کوچکتر از دیگری است. آتشگاههای پاسارگاد (و احتمالاً سیرجان[1]) از دوره ی هخامنشی می نمایند، اما در باب تاریخ آتشگاه های نقش رستم، عقاید دانشمندان مختلف است. کرزن و گدار آن را قبل از هخامنشی دانسته اند، گالینگ و اشمیت آن را هخامنشی می شمارند (اشمیت با کمی تردید آن را از دوره ی داریوش بزرگ می داند)، و اردمان و گیرشمن آن را به دوره ی ساسانی می بندند. اردمان در مقاله ی مفسر در باب این آتشگاه ها، توجه داد که شکل آنها بسیار شبیه است به «چهار طاق» های دوره ی ساسانی، که بسیاری از آنها (مثلاً در فیروزآباد، کازرون ....و غیره) شناخته اند و در آتشگاه بودنشان تردیدی نیست، و از این جهت، آتشگاه های نقش رستم را هم از دوره ی ساسانی باید دانست.



به عقیده ما این استدلال کاملاً بجاست. اولاً شکل آتشگاه های دوره ی هخامنشی به کلی ناشناخته است، و از آن دوره فقط «آتشدان» می شناسیم، که روی آرامگاه ها نقش شان را می بینیم. قسمت بالایی دو تخته سنگ بزرگ پاسارگاد شبیه سکوهای سه پله ایست که بر آرامگاه های هخامنشی نقش شده اند؛ و یکی از آن «سکوی» آتشدان بوده است (و این پله نداشته، و آتشدان را بر فرازش می گذارده اند) و دیگری سکویی بوده که شاهنشاه بر فراز آن به نیایش ایستاده (و از این جهت پله دار بوده است). اما در مورد آتشگاه های دوگانه نقش رستم چنین چیزی مصداق ندارد، و قطعاً هر دو برای یک منظور مورد استفاده بوده اند. حال ببینیم که آن منظور چه بوده؟ در دوره هخامنشی، آتش را در هوای باز نیایش می کردند، و آتشدان، مجمری بود که بر پایه ای مکعب مستطیلی استوار و بر سکویی _ که گاهی پله دار بود_ جای داشت. بلندی مذبح آتش، گاهی 1/5 متر بود و گاهی بیشتر، و در مواردی به دو متر هم می رسید (چنانکه در مورد آتشگاه منقوش بر تکه سنگی از ارگیلی یا داسکی لین، پایتخت ولایت کنار دریای اژه ی دولت هخامنشی می یابیم).



در بعضی موارد کنار دست مذبح آتش، مذبح مشابه اما کوچکتری هم می بینیم که برای انجام مراسم هئوم مقدس تعبیه کرده اند، چون موبدی در پیش آن ایستاده، و روی مذبح نیز هاونی برای کوبیدن شیره ی مقدس گذارده اند، نمونه ی خوب این موارد بر روی مهرواره های گلین دوره ی داریوش و خشایارشا و اردشیر اول، که در تخت جمشید یافته اند، نقش شده است. از اواخر دوره هخامنشی و شاید هم اوایل دوره ی اشکانی، یک آتشدانی سراغ داریم (که در قیصریه، پایتخت کاپادوکیه یافته اند) که بر چهار سوی آن موبدی با پیاله و برسم و بر جامه ی مادی منقوش است. این آتشدان به اطاقی می ماند که سقفش بر چهار ستون استوار باشد و هیچ سویش دیوار نداشته باشد. به عبارت دیگر، بسیار شبیه است به یک «چهارطاق»؛ اما به جای طاق، سقف مسطح دارد. اگرچه بلندی آتشدان فقط 55 سانتی متر است، لیکن نقش موبد در زیر سقف می رساند که ارتفاع اطاق مذبح آن به 160 تا 180 سانتی متر می رسیده است، یعنی درست همان مشخصات را داشته که مذبح های دوگانه نقش رستم دارند. از سوی دیگر، مذبح های آتش منقوش بر سکه های پادشاهان پارس در عهد سلوکی و اشکانی نیز چنین وضعی دارند: وجود موبدی شاهانه در کنار آنها می رساند که ارتفاعشان از 2 متر متجاوز نبوده است، و آتش مقدس در آتشدان هایی، (سه عدد) که همانند برخی از آتشدان های دوره ی هخامنشی بوده است، بر بام آنها گذارده بوده اند (لابد برای هر کدام یک گودی وجود داشته). در سوی دیگر مذبح شاهان پارس، درفشی بر نیزه ای افراشته اند که درونش ستاره ایست چهار پر (که بعدها به ستاره ی شاهان یا اختر کاویان تعبیر شده بوده است)، و احتمال می رود که عین همین درفش را کنار یکی از مذبح های نقش رستم نیز برمی افراشته اند. در حقیقت، یک گودی به قطر 7 سانتی متر و به عمق 6 سانتی متر در نزدیک گوشه جنوب غربی صخره و سکوی مذبح های مورد بحث کنده اند که به احتمال جای افراشتن درفش می بوده است. از این مباحث چند استنتاج بدست می آید:

1_ سکه های شاهان پارس مذبحی اطاق مانند به ارتفاع دو متری را نشان می دهند که بر فرازشان سه آتشدان گذارده شده و آن هیچ رابطه ای با «بن خانه (کعبه ی زرتشت)» نداشته است.

همانند این مذبح، اما با یک آتشدان، در سنگ تراشی داسکی لین و مذبح کوچک قیصریه یافت می شود.

2_ مذبح های دوگانه نقش رستم، به اینگونه مذبح های اطاقک وار تعلق دارد، اما نوع تحول یافته ایست، و در نتیجه متعلق به آخر دوره ی اشکانی و اوایل دوره ی ساسانی است.

3_ مذبح کوچک نقش رستم (با ارتفاع 1/55 متر) ویژه ی انجام مراسم نئارهوم و یا چیزی غیر از آتش بوده است، و بر روی آن هاونی و یا چیز دیگری می گذارده اند، اما مذبح بزرگتر، مخصوص آتش بوده، و بر فرازش آتشدانی قرار می داده اند.



حالا اگر به سکه های شاهنشاهان ساسانی بنگریم، به دو نوع کلی از مذبح آتش برمی خوریم که هر دو با شکل مذبح های دوگانه نقش رستم تفاوت دارند. بر پشت سکه های اردشیر آتشدان مجمری است که بر روی تختی مستطیلی نهاده اند و پایه های این تخت عیناً از اورنگ شاهنشاهی منقوش بر آرامگاه ها اقتباس شده است. اما در زیر تخت، مذبحی که پایه و سرش چون سکویی سه پله ای می باشد، گذارده اند، که عیناً همان «مذبح آتش» روی آرامگاه ها است. نقش اردشیر روی سکه کنده شده، و همان وضع نیمرخ و مقامی دارد که نقش شاه هخامنشی بر روی آرامگاه ها. به عبارت دیگر، روی و پشت سکه ی اردشیر پایکان به عمد نقش جبهه بالایی آرامگاه های هخامنشی را تقلید و تعبیر می کند، و این نیست مگر دلیل واضح و آشکاری بر ادعای جانشینی هخامنشیان را داشتن، و اظهار«تجدید عظمت و شاهی پارسیان» از سوی اردشیر. اما همینکه اردشیر خود خاندانی شاهنشاهی پی ریخت، دیگر برای جانشینانش لزومی به عقب رفتن نبود و تنها به بنیاد گذاری چون وی بالیدن بسنده می نمود بنابراین شکل تخت هخامنشی از مذبح های آتش آنان افتاد، و فقط سکوی سه پله ای آتش باقی ماند. چون هر دوی این نوع مذبح ها، شکل تحول یافته و دیرتر مذبح های آتش نوع قیصریه ای و نقش رستمی می باشند، لابد دو مذبح نوع اخیر کمی زودتر از سکه ها تراشیده شده بود، و نقوش ساسانی نزدیک بدان می رساند که آن دو با خاندان ساسانی رابطه داشته اند. بنابراین ما آن را به دوره پاپک متعلق می دانیم و تاریخش را به حدود 210 میلادی تخمین می زنیم. اما در اینجا باید آشکارا بگوئیم که به گمان ما هیچ رابطه ای میان این دو مذبح و معبد "آتش آناهیتا" نبوده است، زیرا که این یکی در شهر استخر و در آغاز معبدی هلنیستی و دارای مجسمه هایی از ایزدان بوده است، و بعداً در دوره اردشیر مجسمه ها را کنده و آن معبد را به "آتشکده آناهیتا" تبدیل کرده اند، و چون همان بنا در دوره اسلامی به "مسجد سلیمان" بدل گشته است، و این مسجد را مسعودی و استخری به صورت بنائی بزرگ و ستون دار با سر ستون گاو و جانوران دیگر، مشخص کرده اند، شکی نداریم که معبد قدیمی و آتشکده آناهیتا را در ویرانه فعلی استخر باید جست نه در نقش رستم، احتمالاً مذبح های نقش رستم، جایگاه تاجیابی شاهزاده شاپور و اردشیر به دست پدشان پاپک بوده است، و علت برگزیدن این نقطه، آن بود، که از روح "نیاکان تاجدار" خود- یعنی هخامنشیان- الهام گیرند و از جائی "آغاز" کنند که آنان به "پایان" رسیده بودند.



در اینجا باید بعنوان زنهار به کسانی که زود داوری می کرده اند یا می کنند، و پدران ما را و برادران زرتشتی ما را "آتش پرست" می خوانده یا می خوانند، بیافزائیم که ستایش و ارجمند داشتن آفریده اهورامزدا، با "پرستیدن" و عبودیت به آن فرق می کند، و احترام آتش در بسیاری از دینها کمتر از آن نیست که در دین زرتشتی.همانطوریکه مسیحیان به صلیب احترام می گذارند، یا مسلمانان به محراب و یا سنگ حجرالاسود، و هیچ کس آنها را به "صلیب پرستی" و "سنگ پرستی" متهم نمی تواند کرد- چونکه توسط اینها به عبادت پروردگار می پردازند- همانگونه هم زرتشتیان- و در حقیقت بسیاری از مسلمانان هم- که به نور و چراغ و اجاق و آتش احترام می گذارده و می گذارند، "آتش پرست" نتوانند بود.



بگفته فردوسی:

نیا را همی بود آئین و کیش پرستیدن ایزدی بود پیش

مگوئی که آتش پرستان بدند پرستنده پاک پزدان بدند

در آنگه بدی آتش خوبرنگ چو مر تازیان راست محراب سنگ



در بالای  نقش بهرام دوم در قله کوه ستونی استوانه ای از سنگ کوه تراشیده اند که احتمالا بر آن آتش می افروخته اند تا توسط آن پیام برسانند و یا مسافران را به محل راهنمایی کنند.


 

این مطالب از نوشته های پروفسور علیرضا شاپور شهبازی که توسط پایگاه میراث جهانی پارسه - پاسارگاد و با همکاری انتشارات سفیران اقدام به چاپ کتاب راهنمای مستند نقش رستم شیراز کرده اند ، برگرفته شده است .